The Emergence of Iranian Nationalism: Race and the Politics of Dislocation
نویسنده:
Reza Zia Ebrahimi
امتیاز دهید
The Emergence of Iranian Nationalism breaks new ground in the study of recent Iranian history. It reveals and analyzes the dirty little secret of Iranian nationalism, namely that it contains a racist dimension. It is not only a well-researched and well-written book, it is also a courageous book. (Houchang Chehabi, Boston University)
The Emergence of Iranian Nationalism is a major contribution to the intellectual history of modern Iran. Reza Zia-Ebrahimi has brought into critical focus some of the most pious and intractable certainties that have long defined the ideology of Iranian nationalism. Both erudite and iconoclastic, this book is sure to stir much contentious debate. (Afshin Marashi, author of Nationalizing Iran: Culture, Power, and the State, 1870-1940)
بیشتر
The Emergence of Iranian Nationalism is a major contribution to the intellectual history of modern Iran. Reza Zia-Ebrahimi has brought into critical focus some of the most pious and intractable certainties that have long defined the ideology of Iranian nationalism. Both erudite and iconoclastic, this book is sure to stir much contentious debate. (Afshin Marashi, author of Nationalizing Iran: Culture, Power, and the State, 1870-1940)
دیدگاههای کتاب الکترونیکی The Emergence of Iranian Nationalism: Race and the Politics of Dislocation
https://en.wikipedia.org/wiki/Mass_killings_under_communist_regimes
همچنین کمونیست ها همجنسگرایان را به بهانه ضدپرولتاریا بودن و آمریکایی بودن، مانند نازیها به اعمال شاقه در زمان استالین و فیدل محکوم کردند، خود انقلاب فرهنگی مائو مگر فاشیستی نبود؟ هر دو هم امپریالیست بودند، اصلا امپریالیسم شوروی مانند امپریالیسم آمریکا مشهور است. بنده هم نمی گویم آموزه های مارکس چنین دیکتاتوری هایی را تجویز می کرد ولی این دو ایدئولوژی تمامیت خواه (فاشیسم و کمونیسم) برای زیر پا گذاشتن حقوق فردی به چنین فسادی کشیده شدند که خود نئونازی هلوکاست را انکار کنند. جفتشان هم با لیبرالیسم ناسازگار بودند به بهانه های مختلف. حالا برخی ناسیونالیسم ایرانی را مترادف نازیسم می دانند تا به نیت های شوم خود مانند جزو امت اسلامی کردن ملت ایران، یا ایران را جزو انترناسیونال کردنش یا تجزیه کردنش برسند. وگرنه گاندی هم ناسیونالیست بود ولی ذره ای خشونت به کار نبرد.
درباره نازیسم در آلمان تا اندازه با شما همسو ام ، زیرا خود ایذه ناسیونال سوسیالیسم ساخته هیتلر نبود و پیشینه اش به دوران بیسمارک بر میگردد و نیز یکپارچه سازی آلمان که در گذشته از چندین کشور جدا گانه میبودند و امروز یک کشور است و حتی میتوان فیلسوف آلمانی فیخته را باید تئوریسین زاستین سیستم سوسیالیسم اروپای غربی دانست و خود ناسیونالیست سوسیالیست های آلمان اقتصاد خود را چیزی میان مارکسیسم شوروی و کاپیتالیسم آمریکا میدانستند، و در آغاز بیشتر به شرق نزدیکی داشتند تا به غرب ولی هیتلر جناح راستگرای حرب بود و نژاد گرایی افراطی را زیر رحنه "آلفرد روزنبرگ" با آن آمیخت، همچنین هیتلر انگلیس را بیشتر از آلمان دوست داشت و همان حماقت باعث نابودی اش شد، اما سوسیالیسم در نهادش بیشتر از دید کلکتیویسم ملیگراست در حالیکه کاپیتالیسم در عمل و براستی به فرد گرایی و گلوبالیسم گرایش دارد
من سخنرانی نویسنده این کتاب را در یوتیوب دیده و شنیده ام که با همین نام کتاب در کانال یوتیوب Stanford Iranian Studies Program در دسترس هست من هنوز کتابش را نخوانده ام و ولی با دیدن سخنان نویسنده (سحنران ) میتوان به محتوای کتاب پی برد ، اگر به او گوش کنید در میابید که ایشان بهیچوجه دانش ژرفی از تاریخ و از فرهنگ و از فلسفه ایران و جهان ندارد، و حتی در آن گویش در دانشگاه استانفورد بسیار سطحی و پریشان و آشفته از روی کاغذ چیزیهایی را میگوید و توانایی بازنگری و گسترش موضوع را ندارد بلکه بیشتر به آوردن نامهایی از شخصیت های تاریخی و ادبی ایرانگرا از مشروطه تا امروز از آخوندوف تا احمدینژاد میپردازد و همه را محکوم و مسخره میکند (کسی از شنوندگان به طنز های بیمزه او نمیخندد ) ، او خود مفهوم ملیت و فرهنگ را بطور ژرف باز بینی و بازنگری نمیکند و نادیده میگیرد که برای نمونه شاهنامه فردوسی بشدت به قول امروزی ها "ناسیونالیست " است و با ماشین زمان از سده 19 به سده 10 میلادی سفر نکرده است . و یا اینکه او نمیداند که نوشته های فیلسوفان و نویسندگان یونان باستان آکنده از ناسیونالیسم هلنی است پس ادعای او که ناسیونالیسم زاده سده 19 اروپای غربی باشد بی پایه است ، ...گفتنی است که در این واپسین سالها این مبارزه با هویت ایرانی ابزاری سیاسی از طرف دشمنان ایران شده است تا ایران را همچون کشوری مستقل فروپاشند و نابود کنند و خاستگاه آن از طرف صهیونیست هاست در سال 2010 در روزنامه Haarez چاپ اسراییل نوشتاری منتشر شد با تیتر :
How Iran and Aryan are connected که اگر شما این نوشتار روزنامه اسراییلی را بخوانید کما بیش محتوای سخن نویسنده این کتاب بالا است و نیز Bernard Henri Levy که از صهیونیست های بشدت ضد ایرانی و پشتیبان قومگرایان تجزیه طلب است در تلویزیون فرانسه در سال 2018 بشدت به ناسیونالیسم ایرانی میتازد و هویت ایرانی را ساخته رضا شاه و آلمان نازی میگوید و خواهان نابودی هویت ایرانی است،و نیز رسانه های اپوزیسیونی در اروپا ازمرادی غیاث آبادی دعوت میکنند تا برایشان از هویت ایرانی سیاهنمایی کند، اکنون باید نقطه ها را بهم پیوند داد و باز دید که آیا این موضوع بی طرفانه است یا در راستای پیشبرد هدفهای استراتژیک آمریکا و اسراییل است ؟ البته در درون ایران نیز شماری از اسلام گرایان رادیکال و نیز قوم گرایان پانترک و پانعرب که پشت ماسک اسلام و یا دمکراسی غربی و حتی مارکسیسم پنهان میشوند نیز هر جا که هویت ایرانی سیاهنمایی شود آنان نیز از آن ستایش میکنند.
همان سان که نظام شوروی به نام "فاشیسم ستیزی" با توانمندی به بسیج توده ها اقدام کرد، نازی ها نیز با نام ستیز با کمونیسم چنین کردند. نازی ها رژیم های دموکراسی لیبرال را رژیم های ناتوان تلقی و آنها را بستری مناسب برای قدرت یابی کمونیسم تصور می کردند. از آن سو هم نظام شوروی دموکراسی های لیبرال را جاده صاف کن فاشیسم تلقی می کرد و از همین منظر آنها را به باد انتقاد می گرفت. نازیسم که ضد کمونیسم بود می کوشید از کمونیسم ستیزی بهره برداری کند یعنی اینکه که با پیش کشیدن یک دشمن مشترک موجودیت خود را مشروع و بر حق نشان دهد. این شیوه استفاده از ضدیت با کمونیسم تا حدودی برای فاشیسم هیتلری کار آمد بود. همان گونه که جورج اورول ابراز داشته است در سال های دهه ۱۹۳۰ شمار فراوانی از انسان ها به دلیل هراس از کمونیسم به نازیسم روی آوردند و بسیاری نیز از بیزاری و بیم از نازیسم دنباله رو و هوادار کمونیسم شدند. ترس از کمونیسم بسیاری از آدمیان را به سمت و سوی پشتیبانی از هیتلر و جهاد ضد بلشویکی او کشاند.
تحلیلگران بسیاری شرایط جهان امروز را با موقعیت ژئوپلیتیکی که پیش از جنگ جهانی اول وجود داشت مقایسه کردهاند و تا حدی هم حق با آنهاست. بنابراین، هماوردیهای بسیاری در عرصه اقتصاد جهانی میان قدرتهای نوظهور وجود دارد و این امر میتواند به آنتاگونیسمهای ناسیونالیستی دامن بزند. بر همین مبنا، جهانیسازی سرمایهداری نیز تضادهایی را میان بنیان اقتصادی خود و شکل سیاسی دولت-ملتها به بار آورده و این امر را بهراحتی نیز نمیتوان حلوفصل کرد. این تضاد و کشمکش خود یکی دیگر از فاکتورهای تعیینکننده در رشد ناسیونالیسم است.
دوست ارجمند اگر ایران باستانی قبل از اعراب را دوست بداریم اگر به قلمرو هخامنشی و فلات ایران و خلیج فارس عشق بورزیم در آن صورت علاقه ما من درآوردی و التقاطی است و آیا شما تصور می کنیدبا افسانه خواندن ، رستم و سیاوش و جمشید و کیومرث و ... نگرش کسانی که فرهنگ غنی ایران را دوست دارند بی ارزش می شود . بد نیست بدانید یکی از ستون های که در طی این سالها کمک نمود تا ایرانی نشکند ، شاهنامه بود که به ما درس استقامت در مقابل ضحاک ( که اتفاقا عرب بوده است ) را آموخت .
شایدهم تفکر شما از نفی ناسیونالیسم و ملی گرایی و وطن دوستی ، برای یافتن جایگزینی بسیار نامناسب تر و مصنوعی تر و عاریتی تر می باشد . اگر ما از اروپا عقب ماندیم نه به دلیل احساسات ضد عرب و مغول و نه بخاطر افسانه های ایران باستان ، بلکه فقط فقط بخاطر حکام خود کامه و ظالم و وطن فروش که کوچکترین علاقه به کشورمان نداشته اند و در تاریخ این ملت فراوانند بوده است و در واقع بخاطر سیاست های غلط است نه بخاطر پیشینه ما .
«انتشارات مرکز منتشر کرد:
ناسیونالیسم بی جاساز به دنیا آمد تا مرهمی باشد بر درد جانکاه عقب ماندگی ایران از اروپا، اما فقط مسکن بود و درد را دوا نکرد. ناسیونالیسم بی جاساز تنها یکی از انواع ناسیونالیسم در ایران است. ناسیونالیسمی است که جابه جا شده، نا به جا شده، وارداتی است، بومی نیست، ریشه در خاک ایران ندارد، نهالش را از خارج آورده و در ایران کاشته اند. شاخ و برگش مصنوعی و عاریتی است. عناصری را به هم چسبانده و چیزی التقاطی و من درآوردی ساخته اند. و آکنده است از احساسات ضد عربی و افسانه های راجع به نژاد آریایی و ایران باستان.»