رسته‌ها
وطنی برای واژه ها
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 52 رای
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 52 رای
شاعران: سحر افتخار زاده - مهتاب اطاقی - سیمین بهار - عباس بیک پور - محمدرضا پورجم - سیاوش حبیبی - سمیه حیدری- زهرا زمانیان - پیروز شعبانی - حسن شفیعی - مانی صفاری - محسن قهاری - محسن نو زعیم

واژه ها کوچ می کنند از دل ، به ذهن
جاری می شوند در رگ زبان
و نوش می شوند از سبوی چشم درمیخانه ی گوش
وطن واژه ها کجاست؟!

این دفتر حاصل کوشش جمعی از شاعران کتابناکی است . در پاسخ به تشویق های مهربانانه دوستان و در راستای ترویج شعر و شعرخوانی
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
33
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/06/30

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی وطنی برای واژه ها

تعداد دیدگاه‌ها:
82
اون یک عضو که متنفره کی میتونه باشه!!:-(
"دل آوايي براي تو"
بالم خوب است
اما
حالم نه.
یادها
چونان کاهی در دست بادها
به سوی تو در می کشاندم.
نمی دانم خوابم کجا در ربود
که چنین مشوش
سیاره ای شدم مدار نگاهت را گم کرده.
گفتی ام
هر فرازی را فرودی است
و هر فرودی را فرازی
اما
نگفتی که با تو چندان فراز خواهم شد
که از پس فرودش جز مرگی
‌_ وه که چه به تدریج _
در پیش نخواهد بود.
"بیدختِ من"
امشب بر کرانه ی سیاهچاله ای خواهم نشست و چندان غمگنانه در نی لبک اندوه خواهم دمید
تا خدای را نیز از افسون گریزی پیش نباشد
بیا
هراست را فروبگذار
شنیده ام آن سوی کیهان نو اختری است
چنان دوردست
که خدای را نیز بدان پنداری راه نخواهد برد
بیا
من پدرت خواهم شد و تو خداوندگارم
بیا.
"بیدخت یا بغدخت (به معنای دختر خدا) نام کهن سیاره ناهید یا زهره است"
سلام به آقا محسن عزیز.برادر خوبم که اینقدر زیبا و دلنشین نوشته من رو بررسی کردند.راستش خودم هم خوشم اومد و شاید برای خودم هم جالب بود ;-):x
یه توضیح بدم در مورد این قسمت که فرموده بودید
شاعر در اینجا از سایه خود در حال و افسوس انتظار عجیب و غریبی دارد! که آیا واقعا سایه میتونه خبر شب مهتابی را بدهد!؟
ولی روحیه شکست ناپذیری وناامیدی شاعر دراین قسمت واضح است و یاس را به صورت کامل بر خود وارد نمیکند.

این قسمت رو وقتی میخواستم بنویسم به یاد قدیم بودم.زمان های دور وقتی که درشکه و اسب ها برای حمل و نقل مورد استفاده قرار میگرفتند. عده ایی برای این که بدانند مسافرانشان چه وقت به مقصد میرسند ،گوش خود را بر زمین میگذاشتند و از صدای که از زمین میشنیدند خبر میدادند که کسی نزدیک هست یا نه.
این صحنه همیشه در نظرم بود تا به وقت نوشتن این شعر.
و اما خود سایه.سایه انسان همیشه سر بر زمین نهاده.چه ما حواسمان باشد یا نباشد.چه چشمهایمان پر اشک باشد ک نتوانیم انتهای جاده را ببینیم و چه زمانی که نگاهمان به جاده نباشد ،این سایه ی ماست که همیشه گوش بر راه نهاده تا خبر خوش بدهد.اوست که اول از همه رسیدن یار را میفهمد و همیشه در تلاش است که این خبر خوش را به ما زودتر از آن که او برسد بدهد.افسوس که هیچ گاه نتوانست با خبر خوش دلمان را شاد کند :((
و در آخر مهربان برادرم، از این که نوشته من رو قابل دانستید از شما سپاسگزارم.روزگار به کامتان :-)
ابتدا به ساکن : شعر تعریف موزون و خیال انگیز یک موضوع و یک یا چند مبتداست طوری که در شعور خواننده ماندگار شود . به عنوان مثال شما می گویید : دریا طوفانی شد که یک جمله معمولیست ولی شاعر می گوید : موج دریا پهنه ی خیزاب شد که یک تصویر ملموس از میان دریای طوفانی است و آنقدر ملموس و ماندگار که گاهی جنبه مثل پیدا میکند . اما ترانه ؛ برای آن تعریف واحدی مشخص نیست ولی از زیر مجموعه های شعر است با قامتی مستقل و متفاوت . ترانه با موسیقی و ریتم و جنبش و احساسات خالص عجین است . ترانه سرا گاه حتا در زمزمه به ملودی و وزن و واژه میرسد . در ترانه شما مجاز به بکارگیری جدا یا تومان زبان رسمی نوشتاری و زبان محاوره و حتا اصطلاحات عامیانه و تکرار هستید . ترانه پیش از سرایش باید تکلیف وزن و موضوعش مشخص باشد . میتواند تغییر ریتم دهد و حتا پیش از تنظیم و خواهنده شدن ممکن است خواننده ی متن نوشته شده (نه خواننده آواز و تصنیف و ترانه) نتواند آنرا با انسجام و موزون بخواند .
ترانه از سبک ( خراسانی - هندی- عراقی) رها است و در وزن و قافیه ( کلاسیک- نیمایی- سپید و تلفیقی اخوان ) میتواند تلفیقی از تمام اینها باشد . و نیز از لحاظ قالب (قصیده- غزل- مسمط-ترجیعات و ترکیبات) و یا ساختار وزن و قافیه (مثنوی- رباعی- دوبیتی- چهارپاره ) میتواند همه اینها باشد و هیچکدام نباشد . در شعر اگر غلو حشو ،قبیح و زائد باشد در ترانه می تواند یک حسن باشد و عمومن اشعاری که در قالب ترانه خوانده شده اند ماندگار نبوده اند مگر اینکه در تصنیف (که بحث مجزاییست) ارائه شده باشند ولی ای بسا ترانه ها که رنگ حماسه هم گرفته اند . از منظر ادبیلات شعر تنه است و ترانه شاخه ولی از منظر موسیقایی و سروکارداشتن مستقیم با عواطف و احساسات ترانه هنریست به استقلال رسیده و در این راه ترانه سراها خون دل ها خورده اند .
ودر آخر اینکه بسیاری از ترانه ها در خوانش صوتی به وزن و عروض می رسند برخلاف اینکه ظاهرشان ممکن است به اشعار کلاسیک پر تپق بخورد .
محسن جان خیلی خوشحال شدم از چنین نکته سنجی ، اگر جایی هم نظر شما خلاف منظور من باشد به یقین برداشتی است که از چشمان سکر گرفته شاعرش هم پنهان مانده و یا ضعف من بوده در بیان آنچه می خواهم آنچنانکه باید و سزاوار . هنگام سرودنش شعر متعهد ویکتور خارا و پابلو نرودا و فرخی یزدی در نظرم بود و تاتی تای کردیم در مسیر بزرگان که آب دریا را اگر نتوان کشید - هم به قدر تشنگی باید چشید .
اشارت ظریف شما به شعر زدگی برادر کوچکت حقیقت محض است که امید داشتم باز هم از چشم رفقا پنهان بماند :)) که از بس ترسیده ام ، با نثر که آغاز قلم فرسایی ام بوده بیگانه شده ام و البته شعر خوانی زیاد هم (علی رغم حافظه مغشوشم ! ) کار ذغال خوب را کرده و کم تاثیر نداشته . دستم نمی رود لخت بنویسم در این سرای سرما زده که طاقت لرزاندن بیدهای مجنون را ندارم ورنه سر تحفه ایست که برنده و برنده اش را دست بوس خواهم بود اگر ، عزیزانم در آسایه و سایه باشند نه در هرم جان سوز و وبالم به گردنی جز خود نباشد .
و در آخر پوزش می خواهم از تاخیر در پاسخ به عنایت شما ، عذریست که ناگفته اگر موجه دارید منت دارتان خواهم بود
نگاهی به "پرواز"
شعر مملو از تصاویر ناب است. تصاویری که با عناصر طبیعی می سازد عمق ناخوداگاه بکر و دست نخورده مخاطب را هدف می گیرد. استفاده مکرر از ش غ وق گ فضای ثقیلی بر ذهن حکم فرما می کند. فضایی ثقیل و ظلمانی. ظلماتی که بر این عالم وحوش حاکم شده. دودسته تعابیر در شعر وجود دارد. یک دسته با سرما و شب پیوند دارند و دیگری با روز و گرما اما در آخر خیال دمیدن نور روزی دگر از افق،در پس این شب تاریک و سرد که در آن تک درخت نور در گور میشود، خنده دار وصف شده.
تشبیهات بسیار غیرمستقیم هستند و دلالت ها بسیار دور از قراردادهای آشنا.
عابدی که به یقین رسیده و غرور این کشف کورش کرده سقوط می کند. اما عابد استعاره از کیست؟
شاید بتوان دزد و تک درخت نور را به ماه نسبت داد. و اگر شیر همان خورشید باشد(چه این دو همواره همراه همند) پس خورشید تسلیم جنگلی شعله ور از خورشیدهای بدلی (گربه های کاغذی) شده و رخت از این عالم تاریک بربسته.
آیا گورگن گوری برای همان شبنم در اندیشه پرواز نمی کند؟ به مانند دیگر شبنمهای در اندیشه پرواز، که در شبهای دیگر گورشان را کنده است؟
و یا شاید گورکن امشب هم دوباره گوری برای ماه می کند تا در آن فرو رود تا شامی دگر!
و نیز می تواند گوری برای این شیر تسلیم شده در برابر شیرنماهای بدلی بکند!
گویی لحظه ای نور ماه بر این بیشه تاریک می افتد و می بینیم در آن چه خبر است و بعد دوباره خاموش می شود. اما انگار اینجا همواره شب است. خیال دمیدن روزی دگر خنده دار است ولی به هر حال این امید هست. و این امید در نام شعر مستتر است و نیز می بینیم که با همه این سیاه نمایی "عشق می جوشید زیر بیشه ها" و شبنم ها اندیشه پرواز دارند. شاید از افق نور دیگری بدمد... شاید...
[quote='tankamanee']
امانت
... و ناگهان آسمان
دست بر شانه ام نهاد
و تا هنوز...
شانه ام خسته،
خاکستر ابرهای همه عالم است...
اگر "عالم"را استعاره از محیط بدانیم نشون میده محیط بشدت در وجود شاعر تاثیر گذاشته و تا اخرین لحظه هم این تاثیرات"بد و حالت دشمن خویی که گرفته است" را طاقت میاورد و به جنگ با این محیط پر از هیاهو می ورد..[/quote]
*******************
سلام و درود محسن جان
این رو به واقع از ته دل می گم و خودت بهتر می دونی که چقدر برای درکی که از شعر و شاعری داری ارزش قائل هستم
و چقدر دقیق و موشکافانه ، لایه های پنهان شعر رو برای خواننده کشف و شهود می کنی . کشف و شهودی که فقط به یمن فن و تکنیک ادبی نیست بلکه رهین تفکر و احساس بزرگ از تو بزرگوار هست که چنین زندگی هم می کنی . سپاس
آخرین شعری رو که سروده ام به تو عزیز دوست و یاران این صفحه تقدیم می کنم.
********************

آیا ممکن است در کوچه ای تو را دیده باشم؟
یا از کنارم عبور کرده باشی؟
و در دستت
چتری برای روزهای بارانی مان باشد ...؟
یا در خیابانی قدم زده باشم
که تا دور دست ها
خاطراتت را قرن ها
درختان اساطیری کهن زمزمه کرده باشند...؟
آیا ممکن است تو را نشناخته باشم
و روحم زیر باران پرسه زده باشد
هزاران سال با تو ........؟

گیلدخت ( سیمین )
درود به همه ی دوستان شاعر و خوش ذوق کتابناکی، و تبریک فراوان برای سروده های زیبای همه ی دوستان که نشان از آینده ای روشن دارد.....
و همچنین تبریک ویژه به دوست خوبم مانی، برای سروده های زیبایش. مانی جان همانطور که قبلاً هم گفته بودم سروده هایت بیش از پیش بر دلم مینشیند.

بار دوست داشتند بر دوش من
یا
بار دوست نداشتنم بر دوش تو
کدام سنگین تر است؟
شانه های کیست که اینطور می نالد؟
........

برای همه ی دوستان آرزوی موفقیت و پیشرفت روز افزون دارم.
ترانه خود به خود از درون می جوشد و بیانگر عمیق ترین احساسات سطحی یا عمیق مردم عادی است . . . و تفاوت عمده آن با شعر در این است که هر ترانه دنیا و ریتم و حال و هوای خاص خودش را دارد که با دیگر ترانه ها متفاوت است ( در صورتی که مثلا غزل های حافظ شبیه هم هستند )
ترانه بهتر از شعر در یاد و خاطره انسان می ماند و عمیق تر از شعر در لایه های مخفی روح و روان ما جا خوش می کند پ
ترانه بهتر از شعر می تواند در رفتار و افکار انسانها تغییر ایجاد کند
همه می توانند با اندکی تمرین شعر یگوبند ولی سرودن ترانه نیازمند یک دست غیبی است که فقط جانب روح های پاک دراز می شود
من به شخصه 25 سال است در خصوص سرودن شعر تمرین و تلاش دارم ولی به زحمت توانسته ام یکی دو ترانه بگویم که فکر نمی کنم زیاد هم جالب شده باشد . . . هر چه تلاش کردم نشد که نشد فکر کنم اینکار نیازمند یک احیای بسیار عمیق و شفاف است
راستی خانم افتخار زاده بیهوده غصه نخور از مردمی که نیمی در پی شکمند و نیمی در پی . . . انتظار تفکر و نقد و فهم و . . .بیهوده است . . .خدا آخر و عاقبت همه ما را ختم به خیر کند . . .
نقل قول kaltun:
دوستان عزیزی که تفاوت «شعر» و «ترانه» را می‌دانند، نظراتشان را بیان کنند تا معیار و مرز بین این دو مشخص شود.

دوست گرامی متاسفانه سوال شما دور از دید دوستان قرار گرفت و تا این لحظه کسی پاسخی به اون نداده.
ممنون میشم اگر خودتون بحث رو شروع بفرمایید تا منی که در این زمینه سواد لازم رو ندارم ازتون یاد بگیرم
سپاس :)
وطنی برای واژه ها
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک