رسته‌ها

اقبال لاهوری: بحث در افکار و احوال او

اقبال لاهوری: بحث در افکار و احوال او
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 43 رای
نویسنده:
درباره:
اقبال لاهوری
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 43 رای
اقبال لاهوری شاعر پارسی گویای پاکستان، کتابی است که توسط زنده یاد مجتبی مینوی به نگارش در آمد، و در انتشارات مجله یغما برای اولین بار به زیور طبع آراست.
مینوی مینویسد:
« هشتصد سالی زبان فارسی در خطه هندوستان رواج و رونقی داشت،و چند قرنی زبان رسمی پادشاهان آن بود، و شعرای بالنسبه خوبی در هند بفارسی شعر می گفتند، جای دریغ و افسوس است که این ارتباط ادبی بین هند و ایران برقرار نماند ! و در این صد ساله ی اخیر رشته علائق این دو قوم با یکدیگر بتدریج نازکتر و سست تر گشت . . .
دو تن از شعرای مهم هند یعنی تاگور و اقبال جزو متفکرین و فلاسفه ی عالم محسوب می شوند.
بی خبری و بی اطلاعی ما از آثار قلم و افکار اقبال لاهوری ، بحدّیست که که در سراسر کتاب امثال و حکم دهخدا یک بیت و یک سطر از گفتار او مسطور نیست !
من تا وقتی که تالیفات و تصنیفات اقبال را نخوانده بودم،نمی دانستم که چرا مسلمین هند انقدر درباره او غلو و مبالغه می کنند ، اما اکنون که با زادگان طبع او آشنا شده ام، عقیده ی ایشان را موجه می دانم، و آنچه درباره او گویند مبالغه نیست بلکه کاملا بجاست ! »
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
76
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
poorfar
poorfar
1392/10/28

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی اقبال لاهوری: بحث در افکار و احوال او

تعداد دیدگاه‌ها:
4
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه ی زنده کش مرده پرست
تا هست بذلت بکشندش به جفا
چون مرد به عزت ببرندش سر دست
اقبال
اقبال عاشق پیامبر بود.
شعری از او درباره پیامبر به مناسبت میلاد پیامبر :
رموز بیخودی
در معنی اینکه مقصود رسالت محمدیه تشکیل و تأسیس حریت و مساوات و اخوت بنی نوع آدم است
بود انسان در جهان انسان پرست
ناکس و نابود مند و زیر دست
سطوت کسری و قیصر رهزنش
بند ها در دست و پا و گردنش
کاهن و پاپا و سلطان و امیر
بهر یک نخچیر صد نخچیر گیر
صاحب اورنگ و هم پیر کنشت
باج بر کشت خراب او نوشت
در کلیسا اسقف رضوان فروش
بهر این صید زبون دامی بدوش
برهمن گل از خیابانش ببرد
خرمنش مغ زاده با آتش سپرد
از غلامی فطرت او دون شده
نغمه ها اندر نی او خون شده
تا امینی حق بحقداران سپرد
بندگان را مسند خاقان سپرد
شعله ها از مرده خاکستر گشاد
کوهکن را پایه ی پرویز داد
اعتبار کار بندان را فزود
خواجگی از کار فرمایان ربود
قوت او هر کهن پیکر شکست
نوع انسان را حصار تازه بست
تازه جان اندر تن آدم دمید
بنده را باز از خداوندان خرید
زادن او مرگ دنیای کهن
مرگ آتشخانه و دیر و شمن
حریت زاد از ضمیر پاک او
این می نوشین چکید از تاک او
عصر نو کاین صد چراغ آورده است
چشم در آغوش او وا کرده است
نقش نو بر صفحه هستی کشید
امتی گیتی گشائی آفرید
امتی از ما سوا بیگانه ئی
بر چراغ مصطفی پروانه ئی
امتی از گرمی حق سینه تاب
ذره اش شمع حریم آفتاب
کائنات از کیف او رنگین شده
کعبه ها بتخانه های چین شده
مرسلان و انبیا آبای او
اکرم او نزد حق اتقای او
«کل مؤمن اخوة» اندر دلش
حریت سرمایه آب و گلش
نا شکیب امتیازات آمده
در نهاد او مساوات آمده
همچو سرو آزاد فرزندان او
پخته از «قالوا بلی» پیمان او
سجده ی حق گل بسیمایش زده
ماه و انجم بوسه بر پایش زده
اقبال روشنفکر دیندار بزرگی است که متاسفانه در کشور ما چندان به آراء او اعتنا نشده است یا اگر شده است بیشتر بر ارثیه ادبی او تاکید شده و نه بر ارثیه فکری او.
او در زمان خود توانست درد جامعه هند و مسلمان را درک کند و برای این دردها چاره ای بیندیشد. آثار او سوالات بزرگ دارد و پاسخیهای جدی بر سوالات و مسائل بزرگ.
از مسئله جبر و اختیار،خداوند و نبوت،ماهیت دین،اتحاد اسلامی،رابطه غرب و شرق،علم و دین،عقل و عشق،خود شناسی،نقش زنان و جوانان در جامعه ،چیستی طریقت و شریعت در دین و...
او آسیب شناس فکری بزرگی بود و چونان طبیبی مسلط،دردهای فکری مسلمانان را مداوا میکرد.کلمه مصلح به راستی برازنده اوست.
روحش شاد.
پیام مشرق
خورشید بدامانم انجم به گریبانم
در من نگری هیچم در خود نگری جانم
در شهر و بیابانم در کاخ و شبستانم
من دردم و درمانم ، من عیش فراوانم
من تیغ جهانسوزم ، من چشمهٔ حیوانم
چنگیزی و تیموری ، مشتی ز غبار من
هنگامهٔ افرنگی یک جسته شرار من
انسان و جهان او از نقش و نگار من
خون جگر مردان، سامان بهار من
من آتش سوزانم من روضه رضوانم
آسوده و سیارم این طرفه تماشا بین
در بادهٔ امروزم کیفیت فردا بین
پنهان به ضمیر من صد عالم رعنا بین
صد کوکب غلطان بین صد گنبد خضرا بین
من کسوت انسانم پیراهن یزدانم
تقدیر فسون من تدبیر فسون تو
تو عاشق لیلائی من دشت جنون تو
چون روح روان پاکم از چند و چگون تو
تو راز درون من ، من راز درون تو
از جان تو پیدایم ، در جان تو پنهانم
من رهرو و تو منزل من مزرع و تو حاصل
تو ساز صد آهنگی تو گرمی این محفل
آوارهٔ آب و گل ، دریاب مقام دل
گنجیده بجامی بین این قلزم بی ساحل
از موج بلند تو سر بر زده طوفانم

اقبال لاهوری
اقبال لاهوری: بحث در افکار و احوال او
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک