رسته‌ها
نامه های سرگردان
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 70 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 70 رای
کارو دردریان نویسنده و شاعر ایرانی و برادر خواننده معروف موسیقی پاپ ویگن بود. او از نحستین نسل شاعران نیمایی است. سروده‌های کارو انتقادی و بازتاب حقایق تلخ زندگی انسان است؛ مسائلی از جمله فقر، ظلم و جنایت در جوامع جایگاه ویژه ای در آثار وی دارد. علاوه بر آن کارو با احساسی سرشار خالق قطعات و اشعار زیبای عاشقانه است،عشق انسانی نیز بخش قابل توجهی از آثار او را تشکیل می‌دهد. جسارت بیان حقایق با احساسی سرشار و با زبانی که برای توده مردم قابل فهم است و انتخاب موضوعات پر مخاطب و مورد توجه نسل جوان از عواملی است که آثار کارو را مورد اقبال عموم قرار می‌دهد. کارو دراین کتاب سعی می کند حس یاس و ناامیدی را از دلهای افرادی که در سراسر عمر خود جز رنج و زحمت چیزی نصیبشان نشده است دور کند و انان را به ادامه ی زندگی و کوشش و استقامت, در راه بهتر زیستن دعوت کند و با نوشته های خود طی این راه دشوار و پرخم و پیچ را اسان سازد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
130
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
khar tu khar
khar tu khar
1395/04/28

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی نامه های سرگردان

تعداد دیدگاه‌ها:
12
اقا من عضویت هم دارم اما لینکی پیدا نمیکنم برای دانلود کتاب نامه های سرگردلن کارو!
دوست گرامی! گوشه ی چپ بالای برگه در کنار دکمه ی مطالعه ی آنلاین که به رنگ آبی است. دکمه ی دانلود با رنگ سفید و علامت فلش رو به پایین قرار گرفته است.
(!)زمانی که فرانک میرقهاری وارد عالم هنر شد پدرش او را به ویگن سپرد و گفت می‌خواهم تو از دخترم مراقبت کنی. مدتی می‌گذرد تا اینکه ویگن به همراه چند نفر از جمله فرانک به شمال می‌روند. شبی در متل قو، ویگن و فرانک سر یک میز نشسته بودند و مشغول خوردن شام بودند، شاپور غلامرضا هم آنجا بوده، مست مست به طرف میزی که ویگن و فرانک نشسته بودند می‌رود و می‌گوید چه دختر خوشگلی! ویگن که منظور او را می‌فهمد می‌گوید دور این دختر را خط بکش، پدرش او را به من سپرده. شاپور غلامرضا شروع به داد و بیداد می‌کند که چرا حرف بیخود می‌زنی پدرش به من سپرده یعنی چه و گیلاس پر از مشروب را به صورت ویگن می‌پاشد. ویگن هم عصبانی می‌شود و به شاپور غلامرضا حمله می‌کند. کارکنان آنجا بعد از درگیری، ویگن را از در پشتی فراری می‌دهند. تعدادی ملوان آنجا بودند و ویگن را با خودشان به مخفیگاهی می‌برند تا جان ویگن در امان بماند. مدتی ویگن نزد ملوان‌ها بصورت مخفی زندگی می‌کند و بعد با خود شخص شاه مستقیماً تماس می‌گیرد و جریان را برای شاه توضیح می‌دهد و می‌گوید می‌دانم که از این قضیه جان سالم به در نمی‌برم. شاه هم با اعلام اینکه ویگن را تبعید کرده او را به امریکا می‌فرستد تا آبها از آسیاب بیافتد. برای همین ویگن مدتی در امریکا زندگی کرد و بعد برگشت.
مصاحبه با ژولیت( خواهر کارو و ویگن )
زمانی که فرانک میرقهاری وارد عالم هنر شد پدرش او را به ویگن سپرد و گفت می‌خواهم تو از دخترم مراقبت کنی. مدتی می‌گذرد تا اینکه ویگن به همراه چند نفر از جمله فرانک به شمال می‌روند. شبی در متل قو، ویگن و فرانک سر یک میز نشسته بودند و مشغول خوردن شام بودند، شاپور غلامرضا هم آنجا بوده، مست مست به طرف میزی که ویگن و فرانک نشسته بودند می‌رود و می‌گوید چه دختر خوشگلی! ویگن که منظور او را می‌فهمد می‌گوید دور این دختر را خط بکش، پدرش او را به من سپرده. شاپور غلامرضا شروع به داد و بیداد می‌کند که چرا حرف بیخود می‌زنی پدرش به من سپرده یعنی چه و گیلاس پر از مشروب را به صورت ویگن می‌پاشد. ویگن هم عصبانی می‌شود و به شاپور غلامرضا حمله می‌کند. کارکنان آنجا بعد از درگیری، ویگن را از در پشتی فراری می‌دهند. تعدادی ملوان آنجا بودند و ویگن را با خودشان به مخفیگاهی می‌برند تا جان ویگن در امان بماند. مدتی ویگن نزد ملوان‌ها بصورت مخفی زندگی می‌کند و بعد با خود شخص شاه مستقیماً تماس می‌گیرد و جریان را برای شاه توضیح می‌دهد و می‌گوید می‌دانم که از این قضیه جان سالم به در نمی‌برم. شاه هم با اعلام اینکه ویگن را تبعید کرده او را به امریکا می‌فرستد تا آبها از آسیاب بیافتد. برای همین ویگن مدتی در امریکا زندگی کرد و بعد برگشت.
مصاحبه با ژولیت( خواهر کارو و ویگن )
کارو با حکومت مشکل داشت و ضد خانواده سلطنتی بود اما ویگن با درباریان رفت و آمد داشت. ویگن در آمد خوبی داشت و با خانواده سلطنتی نشست و برخاست می‌کرد. همان وقت‌ها که اوج شهرت ویگن بود حداقل شبی بیست، سی هزار تومان درآمد داشت. خانه‌اش هم در خیابان تخت طاووس بود اما مهمانی‌های مهم را در خانه‌ی من برگزار میکرد... شبی چند تا از درباریان از جمله شاپور غلامرضا و اشرف پهلوی و هما پهلوی و عده‌ای دیگر را برای شام دعوت کرده بود. مهمانی هم طبق معمول در خانه ما بود. ویگن به ما سفارش کرد که مبادا کارو بویی ببرد. مهمان‌ها آمدند و ساعتی بود نشسته بودند که کارو برحسب اتفاق به خانه‌ی ما آمد. ویگن به محض مطلع شدن از آمدن کارو دست و پاهاش شروع به لرزیدن کرد چون احتمال می‌داد کارو مهمانی را به هم بریزد. کارو ویگن را صدا زد و به او گفت:
تو خانواده‌ی پهلوی را دعوت می‌کنی!؟ آنهم طوری که من خبر نشوم!؟ اصلا اینها کی هستند؟
کارو خیلی عصبانی شده بود اما با این وجود بعد از ساعتی رفت پیش مهمان‌ها نشست. شاپور غلامرضا از او خواست تا از اشعارش بخواند و کارو در لحظه این شعر را سرود و خواند :
ای چکمه پوشان پست و فرومایه
شرافت در جیب ستاره بر دوش!
...
مصاحبه با ژولیت( خواهر کارو)
ممنون از شما به خاطر کتاب خوب تون
زمانی که فرانک میرقهاری وارد عالم هنر شد پدرش او را به ویگن سپرد و گفت می‌خواهم تو از دخترم مراقبت کنی. مدتی می‌گذرد تا اینکه ویگن به همراه چند نفر از جمله فرانک به شمال می‌روند. شبی در متل قو، ویگن و فرانک سر یک میز نشسته بودند و مشغول خوردن شام بودند، شاپور غلامرضا هم آنجا بوده، مست مست به طرف میزی که ویگن و فرانک نشسته بودند می‌رود و می‌گوید چه دختر خوشگلی! ویگن که منظور او را می‌فهمد می‌گوید دور این دختر را خط بکش، پدرش او را به من سپرده. شاپور غلامرضا شروع به داد و بیداد می‌کند که چرا حرف بیخود می‌زنی پدرش به من سپرده یعنی چه و گیلاس پر از مشروب را به صورت ویگن می‌پاشد. ویگن هم عصبانی می‌شود و به شاپور غلامرضا حمله می‌کند. کارکنان آنجا بعد از درگیری، ویگن را از در پشتی فراری می‌دهند. تعدادی ملوان آنجا بودند و ویگن را با خودشان به مخفیگاهی می‌برند تا جان ویگن در امان بماند. مدتی ویگن نزد ملوان‌ها بصورت مخفی زندگی می‌کند و بعد با خود شخص شاه مستقیماً تماس می‌گیرد و جریان را برای شاه توضیح می‌دهد و می‌گوید می‌دانم که از این قضیه جان سالم به در نمی‌برم. شاه هم با اعلام اینکه ویگن را تبعید کرده او را به امریکا می‌فرستد تا آبها از آسیاب بیافتد. برای همین ویگن مدتی در امریکا زندگی کرد و بعد برگشت.
مصاحبه با ژولیت( خواهر کارو و ویگن )
کارو با حکومت مشکل داشت و ضد خانواده سلطنتی بود اما ویگن با درباریان رفت و آمد داشت. ویگن در آمد خوبی داشت و با خانواده سلطنتی نشست و برخاست می‌کرد. همان وقت‌ها که اوج شهرت ویگن بود حداقل شبی بیست، سی هزار تومان درآمد داشت. خانه‌اش هم در خیابان تخت طاووس بود اما مهمانی‌های مهم را در خانه‌ی من برگزار میکرد... شبی چند تا از درباریان از جمله شاپور غلامرضا و اشرف پهلوی و هما پهلوی و عده‌ای دیگر را برای شام دعوت کرده بود. مهمانی هم طبق معمول در خانه ما بود. ویگن به ما سفارش کرد که مبادا کارو بویی ببرد. مهمان‌ها آمدند و ساعتی بود نشسته بودند که کارو برحسب اتفاق به خانه‌ی ما آمد. ویگن به محض مطلع شدن از آمدن کارو دست و پاهاش شروع به لرزیدن کرد چون احتمال می‌داد کارو مهمانی را به هم بریزد. کارو ویگن را صدا زد و به او گفت:
تو خانواده‌ی پهلوی را دعوت می‌کنی!؟ آنهم طوری که من خبر نشوم!؟ اصلا اینها کی هستند؟
کارو خیلی عصبانی شده بود اما با این وجود بعد از ساعتی رفت پیش مهمان‌ها نشست. شاپور غلامرضا از او خواست تا از اشعارش بخواند و کارو در لحظه این شعر را سرود و خواند :
ای چکمه پوشان پست و فرومایه
شرافت در جیب ستاره بر دوش!
...
مصاحبه با ژولیت( خواهر کارو)
نامه های سرگردان
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک