رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، می‌توانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
برف سیاه
امتیاز دهید
5 / 4.1
با 35 رای
مترجم:
احمد پوری
امتیاز دهید
5 / 4.1
با 35 رای
✔️ «برف سیاه» میخائیل بولگاکف ، ۲۵ سال پس از مرگ او در شماره‌ی ماه آگوست ۱۹۶۵ مجله‌ی ادبی نووی‌میر، در شوروی با نام رمان تئاتری چاپ شد. بولگاکف این اثر ناتمام را در ۱۹۳۰ نوشت و آن را در کشوی میزش بایگانی کرد. برف سیاه نوشته‌ای سراپا طنز، نیش‌دار و کاریکاتوری است از تئاتر هنر مسکو به سرپرستی کنستانتین استلانیسلاوسکی و نمیروویچ دانچنکو.

خواننده‌ای که به جریان‌های هنری آن روزهای مسکو آگاه است. در خلال این رمان جابه‌جا به شخصیت‌های واقعی و وقایع مستند برمی‌خوریم. اما آن‌چه که کاملاً آشکار است این نوشته نه به قصد وقایع و نه توضیح یک یا چند واقعه پدید آمده است. بولگاکف خشم و انزجارش را از مجموعه‌ی نابسامانی‌ها و بی‌عدالتی‌ها و کارشکنی‌های جزم‌اندیشان و حسودان که در تمامی عمر هنری خود مدام با آن روبه‌رو بود، چون آتش و ماده‌ی مذاب از سینه‌ی پُردردش بر کاغذ می‌ریزد. گاه این آتش چنان ویرانگر است که حتا نزدیک‌ترین دوست او، یعنی استانیسلاوسکی، را که سال‌ها در تئاتر هنر مسکو با او همکاری داشت، به آتش می‌کشد.

بخشی از اثر:
رمان از شبی شروع می‌شد که بر اثر کابوسی از خواب بیدار شدم. خواب شهر زادگاهم را می‌دیدم، زمستان بود و برف و جنگل‌های داخلی... در خواب دیدم که کولاکی بی‌صدا همه‌جا را گرفته، بعد پیانوی بزرگی را دیدم که عده‌ای دورش حلقه زده‌اند. بدجوری احساس تنهایی کردم، دلم سخت به حال خودم سوخت، و غرق اشک از خواب بیدار شدم. چراغ را روشن کردم، لامپی کوچک و گردگرفته فقرم را به تماشا می‌گذاشت: دواتی کم‌بها و کوچک و بی‌قواره، چند جلد کتاب، و تلی روزنامه‌ی کهنه. پهلوی چپم از فنر شکسته درد گرفته و ترس وجودم را تسخیر کرده بود. احساس کردم در حال مرگم. احساس وحشتناک ترس از مرگ چنان بر من سنگینی می‌کرد که ناله‌ی بلندی کردم و با دستپاچگی نگاهی به دوروبرم انداختم تا دستاویزی، وسیله‌ای دفاعی، در برابر مرگ پیدا کنم و یافتمش. گربه، که پیشتر از اتاق بیرونش کرده بودم، میومیو می‌کرد. حیوان دل‌نگران بود. چند دقیقه بعد روی روزنامه‌هایم نشسته بود و با چشمان گردش نگاهم می‌کرد و می‌پرسید؛ چه شده؟ این گربه‌ی دودی خاکستری نزار دلواپس من بود...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
ماهتاب
ماهتاب
1390/02/07

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی برف سیاه

تعداد دیدگاه‌ها:
5
خوندنش کمی حوصله میخاد. از زیاده گویی رنج میبره!
خوندنش کمی حوصله میخاد. از زیاده گویی رنج میبره!
8-) من باید این کتاب رو بخونم..
مرسی ماهتاب
برف سیاه
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک