رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما صاحب حقوق مادی این کتاب هستید، می‌توانید اجازه نشر رایگان نسخه الکترونیکی آن را به ما بدهید یا آن را از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «شرایط و قوانین فروش» را مطالعه کنید.
صد سال تنهایی
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 3733 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 3733 رای
✔️ "صد سال تنهایی" عنوان رمانی به زبان اسپانیایی نوشته نویسنده مشهور "گابریل گارسیا مارکز" و ترجمه "بهمن فرزانه" است که چاپ نخست آن در سال 1967 در آرژانتین با تیراژ ۸۰۰۰ نسخه منتشر شد.
این کتاب در مدتی کوتاه شهرتی جهانی پیدا کرد و به 27 زبان دنیا ترجمه شد .
"صد سال تنهایی" حاصل 15 ماه تلاش و کار "گابریل گارسیا مارکز" است که به گفته ی خود در تمام این 15 ماه خود را در خانه حبس کرده است .
در این رمان به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شده است که نسل اول آن‌ها در دهکده‌ای به نام ماکوندو ساکن می‌شود. داستان از زبان سوم شخص حکایت می‌شود. سبک این رمان رئالیسم جادویی است.مارکز با نوشتن از کولیها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آنها می‌پردازد و شگفتی های مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش و قوس می‌دهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ می‌دهند ادغام شده و سبک رئالیسم جادویی به وجود آید.ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیت های داستان به جادویی شدن روایت ها می افزاید.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
soli67
soli67
1388/04/21

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی صد سال تنهایی

تعداد دیدگاه‌ها:
500

با درود فراوان به همه گرامیان
من هم از سوی خودم این رویداد ناگوار را به همه گرامیان و دوستداران آن نویسنده بزرگ آرامش باد می گویم:((
روانش شاد و همیشه پرفراز و راهش پر رهرو:x
بعد از رفتنت تنهایی صد ساله ام را با عشق سال های وبا پر خواهم کرد.
هرهفته برای سرهنگ به جایت نامه ای خواهم نوشت و در یخ های آب شده از نفرت غرق خواهم شد
تا رویای تازه ای برای فروش به زنی که هر روز راس ساعت 6 صبح می آید بیابم.
من زنده بودن رمان را به تو مدیونم.
سفرت خوش ای رییس جمهور جادو رئال.
جسد گابریل گارسیا مارکز نویسنده کلمبیایی که پنج شنبه گذشته در سن ۸۷ سالگی درگذشت به وصیت وی روز گذشته در یک مراسم خصوصی سوزانده شد.
دولت کلمبیا به احترام ˈمارکزˈ سه روز عزای عمومی اعلام کرده و پرچم ها در این کشور به حالت نیمه اهتزار درآمده اند.
یاد نویسنده صد سال تنهایی که از راز تنهایی برای مان گفت، گرامی باد.

http://alef.ir/vdcf1md0xw6d00a.igiw.html?223290
'گابریل گارسیا مارکز نویسنده نامی و توانا به بیماری سرطان لنفاوی دچار بود
از چندی قبل می دانست که فرصت اندکی دارد .نامه زیبا و عمیق زیر را چونان وصیت نامه ای به همین مناسبت نوشته است :
"اگر پروردگار لحظه ای از یاد می برد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من می داد ،
از این فرجه به بهترین وجه ممکن استفاده می کردم
به احتمال زیاد ،هر فکرم را به زبان نمی راندم اما یقینا هرچه را می گفتم فکر می کردم .
هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها می دادم
کمتر می خوابیدم و بیشتر رویا می بافتم ؛زیرا که در ازای هر دقیقه که چشم می بندیم ،شصت ثانیه نور را از دست می دهیم
راه را از همان جایی ادامه می دادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر برمی خاستم که سایرین هنوز در خوابند .
اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من می بخشید ساده تر لباس می پوشیدم در آفتاب غوطه می خوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان می کردم
به همه ثابت می کردم که به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمی شوند وبلکه زمانی پیر می شوند که دیگر عاشق نمی شوند .
به بچه ها بال می دادم .اما آنها را تنها می گذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند
به سالمندان می آموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا می رسد .با غفلت از زمان حال است .
چه چیزها که از شما ها (خوانندگانم) یاد نگرفتم ..!
یاد گرفتم همه می خواهند بر فراز قله کوه زندگی کنند و فراموش می کنند مهم صعود از کوه است .
یاد گرفتم وقتی نوزادی انگشت شست پدر را در دست می فشارد ،او را تا ابد اسیر عشق خود می کند
یاد گرفتم انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتاده ای را از جا بلند کند
چه چیزها که از شما یاد نگرفتم ...!
احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا .
اگر می دانستم امروز آخرین روزی است که تو را می بینم .چنان محکم در آغوش می فشردمت تا حافظ روح تو گردم .
اگر می دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می بینم ،به تو می گفتم "دوستت دارم "و نمی پنداشتم که تو خود این را می دانی.
همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت ها به ما بدهد
کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری
مراقبشان باش .
به خودت این فرصت را بده تا بگویی :"مرا ببخش "،"متاسفم "،"خواهش می کنم "، "ممنونم " و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن .
هیچ کس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری.
خودت را مجبور به بیان آن ها کن
به دوستانت و همه آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند
اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت .
آرزو می کنم و امید دارم از این نامه کوتاه خوشتان آمده باشد و آن را برای تمام کسانی که به آنها علاقه مندید بفرستید .
به همراه عشق
گابریل گارسیا مارکز "
کلک خیال انگیز به نقل از مجله بخارا شماره 82صفحه 78 و 79
یادش گرامی .
اگر کسی را مجبور کنند که مدتی کوتاه در باغی سرسبز و زیبا اما عاری از درختان میوه زندگی کند و وی را بدون آب و آذوقه رها کنند و
بروند, شاید بتواند باخوردن علفها و برگ درختان چند روزی دوام بیاورد و زنده بماند, هرگز زیبایی و طراوت و صفای باغ با درختان بدون بار و
بر برای کسی نان و آب نمی شود, منظور از بیان این مطلب تامل برانگیز این است که بگویم بسیاری از کتابهایی که نوشته و منتشر می
شوند, ظاهری زیبا و دارای احساساتی لطیف وحتی بسیار سرگرم کننده هستند اما وقتی از خواننده اش بپرسی که پس از ساعت ها
وقتی که برای مطالعه ی آن صرف کرده چه نتیجه ای برایش حاصل شده و کتاب حاوی چه پیام سازنده ای بوده است از پاسخ به آن عاجز
می ماند و شاید بگوید هیچ, البته بیشتر کتابها به یکبار خواندنشان می ارزند و کمترین نتیجه ی آن آشنایی با طرز نگارش و ادبیات و
فرهنگ و فولکلور و باورهای عامیانه ی دیگر کشور هاست و برخی کتابها هم بقدری مفسده آمیز و منحرف کننده هستند که باید از
دسترس عوام خارج و ممنوع شوند, کتابهائی که در ارتقاء معنویت و علم و هنر و صنعت و پیشرفت جامعه موثر هستند مانند باغ وبستان
به سان بهشت, بانهر های جاری آب شیرین و گوارا و درختان پر ازمیوه های رنگارنگ هستند که هرچه در آنجا بمانی شادمانی ات افزون و
سلامتت پایدار و حقیقتاً از عمرت کاسته نمی شود,
گابریل گارسیا مارکز برنده ی جایزه ی نوبل از جمله نویسندگان و روزنامه نگاران مشهور و توانا بود که بیشتر آثار مکتوبش سازنده و پر
محتوی و شیرین و آموزنده است, معروفترین کتابهایش صد سال تنهائی است که به بیش از 30 زبان زنده ی دنیا و بیشتر از 30 میلیون
نسخه انتشار یافته است, گابریل خوزه گارسیا مارکز زاده ی مکزیک و در کلمبیا زندگی می کرد و سرانجام در روز 25 فروردین 93 در سن 87
سالگی چشم از جهان فرو بست, یادش گرامی روحش قرین رحمت و شادی باد
خداحافظ مرد دوست داشتنی
خداحافظ مرد موندنی
تو سال ها پیش مرگ رو مغلوب خودت کردی و جاودانه شدی
مرگ برای تو نیست برای بی هنر ها ست
ساعت شوم رسید.طوفان بزرگ امد.صد سال تنهایی ادبیات جهان اغاز شد.یادش گرامی:((
سال‌ها بعد، هنگامی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل سربازانی که قرار بود تیربارانش کنند ایستاده بود، بعداز ظهر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را به کشف یخ برده بود. در آن زمان، دهکده ماکاندو تنها بیست خانه کاهگلی و نئین داشت. خانه‌ها در ساحل رودخانه بنا شده بود. آب رودخانه زلال بود و از روی سنگ‌های سفید و بزرگ، شبیه به تخم جانوران ماقبل تاریخ، می‌گذشت. جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان می‌بایست با انگشت به آنها اشاره کنی.
هر سال، نزدیک ماه مارس، یک خانواده کولی ژنده‌پوش، چادر خود را در نزدیکی دهکده برپا می‌کرد و با سرو صدای طبل و کرنا، اهالی دهکده را با اختراعات جدید آشنا می‌ساخت.آهنربا نخستین اختراعی بود که به آنجا رسید. مرد کولی درشت‌هیکلی، که خود را ملکیادس می‌نامید، با ریش به‌هم‌پیچیده و دستان گنجشک‌وار در ملأ عام آنچه را که هشتمین عجایب کیمیاگران دانشمند مقدونیه می‌خواند، معرفی کرد. با دو شمش فلزی از خانه‌ای به خانه دیگر می‌رفت.اهالی دهکده که می‌دیدند همه پاتیل‌ها و قابلمه‌ها و انبرها و سه‌پایه‌ها از جای خود به زمین می‌افتند، سخت حیرت کرده بودند. تخته‌ها، با تقلای میخ‌ها و پیچ‌ها که می‌خواست بیرون بپرد، جیرجیر می‌کرد، حتی اشیایی که مدت‌ها بود در خانه‌ها مفقود شده بود، بار دیگر پیدا می‌شد و به دنبال شمش‌های سحرآمیز ملیکادس راه می‌افتاد. ملیکادس کولی با لهجه‌ای غلیظ می‌گفت: «اشیاء جان دارند، فقط باید بیدارشان کرد.»
خوزه آرکادیو بوئندیا که همیشه تصورات بی‌حد و حصرش به ماورای معجزه و طبیعت و جادوگری می‌رفت، فکر کرد شاید بتوان آن اختراع بیهوده را برای استخراج طلا از زمین به کار گرفت. ملیکادس که مرد صدیقی بود چنین چیزی را پیش بینی کرده بود: «به درد آن کار نمی‌خورد.» ولی خوزه آرکادیو بوئندیا در آن زمان به صداقت کولی‌ها معتقد نبود، قاطرش را به‌اضافه چند بزغاله با دو شمش آهنربا معامله کرد. همسرش -اوروسلا ایگوآران- که برای افزایش درآمد ناچیزشان روی آن حیوانات حساب می‌کرد، نتوانست او را از این معامله منصرف کند. شوهرش در حواب او می‌گفت: به زودی آنقدر طلا خواهیم داشت که می‌توانیم اتاق‌ها را شمش طلا فرش کنیم
صد سال تنهایی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک