با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر شما نسبت به این اثر محق هستید میتوانید اجازه نشر الکترونیکی تمام یا بخشی از آن را به ما بدهید و یا آنرا از طریق کتابناک به فروش برسانید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «قوانین» و «فروش کتاب الکترونیکی» را مطالعه کنید.
برای اطلاعات بیشتر صفحه «قوانین» و «فروش کتاب الکترونیکی» را مطالعه کنید.

دشنام
نویسنده: نادر ابراهیمی
از کتاب" خانهیی برای شب"
بخشی از کتاب:
سنجاب را از جنگل بزرگ راندند؛ چرا که او دشنام داده بود. تشنه و آفتابزده با انگشتان کوچکش حساب کرده بود «یک بار نخستین قطرههای کمرنگ نور به درون لانهام ریخت و بار دیگر از لابهلای برگهای گرد گرفتۀ سیب وحشی میان چشمم نشست» با این حساب دو روز بیشتر نمیگذشت که شیر به آن جهت که حوصلهاش سر رفته بود، برادر بزرگ او را چاشت کرده بود و برادر کوچک از لابهلای شاخههای تاک وحشی فریاد زده بود «ای شیر جوانمرد به نظر تو کمی تلخ نبود؟» و شیر خسته و اندوهگین پرسید: «چه می گوید؟» و زبانگردان جنگل گفته بود که دشنام میدهد.
پس سنجاب را از جنگل بزرگ رانده بودند؛ چرا که او دشنام داده بود.
سنجاب تنها شد و تنهایی به او امان اندیشیدن داد. با خود گفت: «دنیا پر از همه چیز است، و بی شک جنگل در میان آنها چیزی است، مرا جنگلهای دیگر و درختان سیب وحشی دیگری خانه خواهد شد» و همچنانکه یکی از ترانههای قدیمی جنگل بزرگ را میخواند، به راه افتاد.
شش بار قطرههای نخستین نور به چششمش ریخت و دانست که شش روز است که به راه میرود. لحظهای دنیا را سبز بلند دید. بوی آشنای جنگل به مشامش خورد. شادمانه به مرزبانان سلام کرد و گفت: «ای مردم مهربان مرا از جنگل بزرگ راندهاند، آیا میتوانم در اینجا بر بدنۀ درختی خانهای بسازم؟ یک خانۀ نو جنگل شما را آبادتر خواهد کرد.»
مرزبانان خندیدند و یکیشان گفت: «این هنوز همان جنگل بزرگ است، چه، جنگلهای عالم همه به هم گره خوردهاند، و شاخههای باریک تاکهای وحشی فرسنگها راه را به هم زنجیر کردهاند»
دیگری گفت: «سنجاب سرگردان! امروز تو دیگر جنگلی که تنهای تنها باشد نخواهی یافت. مرگ تو را به جنگلهای عطرآگین بهشت میبرد. ما همه شنیدهایم که تو به شیر دشنام دادهای»
حق تکثیر:
تهران; روزبهان , ۱۳۸۸
بخشی از کتاب:
سنجاب را از جنگل بزرگ راندند؛ چرا که او دشنام داده بود. تشنه و آفتابزده با انگشتان کوچکش حساب کرده بود «یک بار نخستین قطرههای کمرنگ نور به درون لانهام ریخت و بار دیگر از لابهلای برگهای گرد گرفتۀ سیب وحشی میان چشمم نشست» با این حساب دو روز بیشتر نمیگذشت که شیر به آن جهت که حوصلهاش سر رفته بود، برادر بزرگ او را چاشت کرده بود و برادر کوچک از لابهلای شاخههای تاک وحشی فریاد زده بود «ای شیر جوانمرد به نظر تو کمی تلخ نبود؟» و شیر خسته و اندوهگین پرسید: «چه می گوید؟» و زبانگردان جنگل گفته بود که دشنام میدهد.
پس سنجاب را از جنگل بزرگ رانده بودند؛ چرا که او دشنام داده بود.
سنجاب تنها شد و تنهایی به او امان اندیشیدن داد. با خود گفت: «دنیا پر از همه چیز است، و بی شک جنگل در میان آنها چیزی است، مرا جنگلهای دیگر و درختان سیب وحشی دیگری خانه خواهد شد» و همچنانکه یکی از ترانههای قدیمی جنگل بزرگ را میخواند، به راه افتاد.
شش بار قطرههای نخستین نور به چششمش ریخت و دانست که شش روز است که به راه میرود. لحظهای دنیا را سبز بلند دید. بوی آشنای جنگل به مشامش خورد. شادمانه به مرزبانان سلام کرد و گفت: «ای مردم مهربان مرا از جنگل بزرگ راندهاند، آیا میتوانم در اینجا بر بدنۀ درختی خانهای بسازم؟ یک خانۀ نو جنگل شما را آبادتر خواهد کرد.»
مرزبانان خندیدند و یکیشان گفت: «این هنوز همان جنگل بزرگ است، چه، جنگلهای عالم همه به هم گره خوردهاند، و شاخههای باریک تاکهای وحشی فرسنگها راه را به هم زنجیر کردهاند»
دیگری گفت: «سنجاب سرگردان! امروز تو دیگر جنگلی که تنهای تنها باشد نخواهی یافت. مرگ تو را به جنگلهای عطرآگین بهشت میبرد. ما همه شنیدهایم که تو به شیر دشنام دادهای»
حق تکثیر:
تهران; روزبهان , ۱۳۸۸
● برای آگاهی یافتن از چگونگی مطالعه این کتاب، ویکی کتابناک را ببینید.
» کتابناکهای مرتبط:
بر جاده های آبی سرخ (جلد دوم)
تضادهای درونی
چهل نامه ی کوتاه به همسرم
آگهی
نسخه ها
Powered by You
Member
Member
مثل تمام نوشته های نادر ابراهیمی زیبا بود ممنون
Member
Member
Member
Member
خيلي خيلي ممنونم
Member